جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
تحريرى نو از اصول فقه شيعه ـ ج2 « دروس « صفحه اصلى  

<<        فهرست        >>




(الصفحة361)

اين عناوين به اين كيفيت بوده است.
از اين مسأله كه بگذريم، عناوينى كه از ذات منتزع مى شوند ولى نه به لحاظ خود ذات بلكه بهواسطه امرى كه آن امر، خارج از ذات است، چنين عناوينى داخل در محلّ نزاع مى باشند. خواه آن امرى كه واسطه در انتزاع اين عنوان است، امرى وجودى باشد، مثل بياض كه عارض بر جسم مى شود و عنوان «ابيض» را تحقّق مى بخشد و يا امرى عدمى باشد، مثل عنوان «أعْمى» كه از ذات انتزاع مى شود ولى بهواسطه امرى عدمى است كه آن عبارت از «عدم البصر ممّن شأنه أن يكون ذا بصر» مى باشد. در اين دو مثال، واسطه يك امر واقعى و حقيقى قابل لمس بود.
ولى گاهى واسطه يك امر غيرحقيقى است كه براى آن نيز دو مثال ذكر مى كنيم:
امر غيرحقيقى اعتبارى: يعنى چيزى است كه شارع يا عقلاء آن را اعتبار كرده اند، امّا از نظر حقيقت، ملموس نيست، مثل مسأله ملكيت. مى گوييم: «زيد مالك اين كتاب است»، زوجيّت، حريت و رقيت نيز از اين قبيلند.
امر غيرحقيقى انتزاعى: عناوين انتزاعيه غير از عناوين اعتباريه مى باشند. البته عناوين انتزاعيه هم واقعيت ملموس ندارند بلكه فقط در ظرف عقل، يك تحقّقى براى آنها وجود دارد، مثل مسأله فوقيت براى فوق و تحتيت براى تحت و امثال اين ها.
تمام اين عناوين ـ به جز قسم اوّل كه خارج بود ـ داخل در محلّ نزاعند، «الجسم أبيض»، «زيد عالم»، «زيد مالك»، «هذاالسطح فوق»، داخل در محلّ بحث مى باشند.
تنها يك دسته از عناوين باقى مى ماند و آن عناوينى است كه داراى دو نوع مصداق مى باشند. نسبت به بعضى از مصاديق، اين عنوان از ذاتش انتزاع شده ولى نسبت به بعضى از مصاديق ديگر، از ذات انتزاع نشده است بلكه يك امر خارج از ذات است كه نياز به واسطه دارد. عنوان «موجود» از اين قبيل مى باشد. عنوان «موجود» داراى دو فرد است يك فرد آن «واجب الوجود» است كه «موجود» در ارتباط با «واجب الوجود» از ذات انتزاع شده است و شايد در اين جا كلمه انتزاع هم خيلى صحيح نباشد. ماهيت «واجب الوجود» عين همان «وجود» اوست، لذا مسأله «موجود» در

(الصفحة362)

ارتباط با اين مصداق همان عنوان اوّلى را دارد يعنى عنوانى است كه منتزع از ذات است.
ولى همين «موجود» را اگر در ارتباط با «ممكن الوجود» ملاحظه كنيم اين گونه نيست كه «موجود» از «ذات ممكن» انتزاع شده باشد. «ذات ممكن» اضافه اش بهوجود و عدم مساوى است به همين جهت است كه شما مى گوييد: «ممكن، نياز به علت موجده دارد و اگر علت نداشته باشد، وجودْ تحقّق پيدا نمى كند».
مثال ديگر كلمه «عالم» است. وقتى اين عنوان را در مورد خداوند اطلاق كنيم از اوصافى است كه عين ذات خداوند است و انتزاع از ذات شده است ولى در مورد ممكنات ـ مثل زيد ـ اتصاف آنها به عالم هيچ ارتباطى به مرحله ذات و انتزاع از ذات ندارد. آيا در مورد اين عناوين چه بايد كرد؟
ظاهر اين است كه اين عناوين داخل در محلّ نزاع است، زيرا در بحث هاى آينده خواهيم گفت: محل بحث ما در باب مشتق، نزاع در هيئت مشتق است. ما مى خواهيم ببينيم هيئت براى چه چيزى وضع شده است. واضع وقتى مى خواهد هيئتى مثل «فاعل» را وضع كند كارى به مواد و خصوصيات مواد ندارد. كارى ندارد كه اين هيئت فاعل گاهى در ضمن علم به عنوان «عالِم» تحقّق پيدا مى كند و اين عالِم داراى دو فرد است، يك فرد آن فردى است كه علم، منتزع از ذات اوست و فرد ديگر فردى است كه علم، زايد بر ذات اوست.
مواد، در وضع هيئت مشتق مطرح نيستند بلكه هيئت مطرح است. لذا در همان عناوين اوّليه اى كه ما ذكر كرديم و به صورت مشتق هم نيست ـ مثل انسان، تراب، حجر و جسم و... ـ مسأله خيلى روشن است. ولى بعضى كه جنبه اشتقاقى دارند در همان فرض اوّل هم قدرى دچار اشكال مى شود. مثلا عنوان «ناطق» عنوان فاعلى دارد و در وضع «ناطق» عنوان نطق لحاظ نشده است بلكه آنچه ملحوظ است، هيئت «فاعلٌ» مى باشد. واضع در عنوان اسم فاعل هيئت «فاعل» را ملاحظه مى كند و كارى ندارد به اين كه گاهى ماده آن نطق است و گاهى علم و ضرب و قتل و

(الصفحة363)

امثال  اين هاست.
لذا در بعضى از آن عناوين هم به لحاظ عنوان اشتقاقى آن گاهى همين اشكال مطرح مى شود و آن حرف اختصاص پيدا مى كند به جايى كه عناوين اشتقاقيه مطرح نباشد.
درنتيجه عناوينى كه از غير ذات انتزاع مى شود و در تحقّق آنها يك امر خارجى دخالت دارد، همه اين ها داخل در محلّ نزاع در باب مشتق است. خواه آن امر خارج، وجودى باشد يا عدمى، حقيقى باشد يا اعتبارى انتزاعى. و در پايان گفتيم: عنوان مشترك بين منتزع از ذات و غيرمنتزع از ذات هم در محلّ بحث داخل  است.

بحث در ارتباط با حيثيت دوّم
در حيثيت دوّم بحث مى كنيم كه آيا مشتقى كه محلّ نزاع واقع شده، تمام مشتقات نحويه و ادبيه را شامل مى شود و غيرمشتقات نحوى خارج است يا بعضى از مشتقات نحوى خارج است؟ و آيا بعضى از جوامد كه ملاك مشتق در آنها وجود دارد، در محلّ نزاع داخلند؟
ترديدى نيست كه مشتق در ادبيات عرب داراى معناى وسيعى است، اگر ما مصدر مجرّد را به عنوان مبدأ مشتقات بدانيم، تمام افعال ماضى، مضارع، امر و اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهه، اسم زمان و مكان، اسم آلت و اسم مبالغه و حتى مصادر مزيد فيه نيز داخل در عنوان مشتق خواهند بود و مبدأ آنها ـ  بنابر قول مشهور ـ مصدر ثلاثى مجرد مى باشد.(1)
آيا همه اين مشتقات در محلّ نزاع داخلند؟
پاسخ اين سؤال روشن است زيرا مشتقاتى كه جنبه فعل دارند و مصادر مزيدفيه

1 ـ الإنصاف في مسائل الخلاف، ج1، ص235

(الصفحة364)

به طور كلّى از دايره بحث و از حريم محلّ نزاع خارجند. علت خروج آنها اين است كه فعل ـ اگر چه مشتق است ـ ولى مشتقى نيست كه با ذات اتّحاد داشته باشد، مشتقى نيست كه جارى بر ذات باشد و بر ذات تطبيق كند و اصولا معنا ندارد فعل با اسم اتّحاد پيدا كند. حقيقت اسم با حقيقت فعل متباين است و بين اين ها اتّحاد و جرى امكان ندارد. زيد را نمى توان گفت همان ضَرَبَ است، ضَرَبَ را مى توان به زيد اسناد داد، در جمله فعليّه «ضَرَبَ زيدٌ» مسأله اسناد در كار است ولى اسناد، يك مطلب و اتّحاد و تطبيق مطلب ديگر است. اتّحاد و تطبيق ـ كه بخواهيم قضيّه حمليه تشكيل دهيم و هوهويت و اتّحاد، وجود پيدا كند ـ نمى شود تحقّق پيدا كند. لذا جمله «زيد ضَرَبَ» را ـ با اين كه جمله اسميه است ـ نمى توان به عنوان يك قضيّه حمليّه مطرح كرد زيرا در قضيّه حمليه بايد ملاكْ تحقّق داشته باشد و ملاك در قضيّه حمليه عبارت از اتّحاد و به قول مرحوم آخوند، عبارت از هوهويت است يعنى بايد بتوانيم بگوييم: اين موضوع همين محمول است. آيا بين زيد ـ كه ذات و اسم است ـ با ضَرَبَ ـ كه فعل است ـ مى توان ادّعاى هوهويت و اتّحاد كرد؟ خير، كسى نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد، به خلاف «زيدضارب» كه بين زيد و ضارب، اتّحاد وجود دارد. زيد همان ضارب و ضارب همان زيد است و بين اين دو اتّحاد وجود دارد.
بنابراين در مشتق محلّ نزاع ما يك خصوصيت اعتبار دارد كه افعال را به طور كلّى از محلّ نزاع خارج مى كند، همين طور، مصادر مزيد فيه ـ كه جنبه اشتقاقى دارند ـ نيز از محلّ بحث خارج مى شوند.(1)
مصادر نيز اگر چه فعل نيستند و داراى عنوان اسم مى باشند ولى نمى توانند با ذات

1 ـ مصادر مزيد فيه غير از مصادر مجرّد است و ما در بحث هاى آينده خواهيم گفت كه آيا مصادر مجرد نيز از چيزى مشتق شده اند؟ آيا داراى ماده و هيئت مى باشند يا خودشان به عنوان مبدأ اشتقاق بوده و از حريم مشتق خارجند؟ ولى در هرصورت، اين اختلاف مربوط به مصادر مجرّد است و مصادر مزيد فيه بدون اشكال مشتق مى باشند. «إكرام» ـ كه مصدر باب افعال است ـ بدون ترديد از مصدر ثلاثى مجرّد ـ يعنى كَرَم ـ أخذ شده و اشتقاق پيدا كرده است.

(الصفحة365)

اتّحاد پيدا كنند. اگر شما بخواهيد بگوييد: «زيد إكرام» يا «زيد عدل» بايد تقدير و مسامحه اى در كار باشد. اين قضيّه، يك قضيّه حقيقى نيست، زيرا عدل، يك صفت نفسانيه و يك ملكه نفسانيه است. عدل، مانند عرضى است كه قائم به معروض است، هميشه عرض، عارض بر معروض مى شود نه اين كه با آن اتّحاد پيدا كند. بياض، عارض بر جسم مى شود ولى با آن متّحد نمى شود به طورى كه بتوان گفت: «الجسم بياض». قضيه «الجسم بياض» به عنوان يك قضيّه حمليه حقيقيه نيست بلكه در آن مسامحه و ادّعا وجود دارد، واقع آن «الجسم أبيض» مى باشد. بين «أبيض» و «الجسم» اتّحاد و هوهويت وجود دارد.
بنابراين در باب اَفعال، مسأله روشن است كه فعل نمى تواند با اسم متّحد شود بلكه به آن اسناد داده مى شود و بين اسناد و انطباق و اتّحاد، فرق وجود دارد.
در باب مصادر مزيدفيه نيز به همين صورت است. مصادر مزيد فيه، اگر چه داراى جنبه اسمى مى باشند ولى نمى توانند با اسم متّحد شوند. اين ها نيز مانند عرض مى باشند و عرض، با معروض متّحد نمى شود بلكه معروض متّصف به اين عرض است و معروض به عنوان يك محلّ و موضوع براى وجود عرض مطرح است. درنتيجه بخش مهمى از مشتقات ادبيّه از محل نزاع در بحث مشتق خارجند و كسى در اين مطلب مخالفت نكرده است.
وقتى افعال و مصادر كنار رفت، در بين مشتقات ادبيه، اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، صيغه مبالغه، اسم زمان و مكان و اسم آلت باقى مى ماند.
در اين جا بحثى واقع شده بين مرحوم آخوند و صاحب فصول (رحمه الله) كه به توضيح آن مى پردازيم.

نظريه صاحب فصول (رحمه الله)
صاحب فصول (رحمه الله) معتقد است كه اين مقدار از مشتقاتى كه ذكر شد، همه آنها داخل در محلّ نزاع نيستند بلكه محلّ نزاع خيلى محدودتر از اين هاست و اختصاص

(الصفحة366)

دارد به اسم فاعل و صفت مشبهه و چيزى كه شبيه به اين هاست.(1) بالاخره صاحب فصول (رحمه الله) مشتقاتى چون اسم مفعول، صيغه مبالغه، اسم زمان و مكان و اسم آلت را خارج كرده است.
از بيانات مرحوم آخوند استفاده مى شود كه صاحب فصول (رحمه الله) براى اثبات مدّعاى خود به ادلّه زير تمسك كرده است:

دليل اوّل:
ما وقتى كتابهاى اصولى را بررسى مى كنيم مى بينيم همه آنها در بحث مشتق، اسم فاعل را به عنوان مثال مطرح مى كنند. و اگر دايره مشتق، معناى وسيعى داشت نبايد مثال را به اسم فاعل اختصاص دهند.

دليل دوّم:
كسانى كه مى گويند: «مشتق، حقيقت در اعم از ماانقضى است» در مقام استدلال خود، اسم فاعل را مطرح كرده و اشاره اى به ساير مشتقات نكرده اند. معلوم مى شود كه نزاع، اختصاص به اسم فاعل دارد و الاّ چرا در مقام استدلال بر اسم فاعل تكيه مى كنند؟(2)
اين دليل نظير همان دليل اوّل است.

پاسخ دليل اوّل و دوّم صاحب فصول (رحمه الله):
اين دو دليل صاحب فصول، دليل بسيار سستى است، زيرا مثال اسم فاعل براى

1 ـ مقصود ايشان از شبيه به اين ها مصدرى است كه به معناى اسم فاعل باشد و يا ممكن است مقصود باب نسبت باشد زيرا بعداً خواهيم گفت كه در باب نسبت هم با وجود اين كه اشتقاقى وجود ندارد ولى اسم هاى منسوب نيز ـ مانند قمّى، رومّى و... ـ داخل در محلّ نزاع مى باشند.
2 ـ الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة، ص59 و 60

(الصفحة367)

اين است كه اسم فاعل ـ ازنظر مثال ـ روشن تر و واضح تر است نه براى خصوصيتى كه در اسم فاعل وجود دارد. خود ما هم وقتى مى خواهيم مثال را در باب مشتق پياده كنيم مسأله اسم فاعل را مطرح مى كنيم. قائلين به وضع براى اعم نيز براى همين جهت است كه مثال اسم فاعل را مطرح مى كنند نه اين كه بخواهند ادّعاى خود را در مورد خصوص اسم فاعل مطرح كنند.

دليل سوّم صاحب فصول (رحمه الله):
ايشان مى فرمايد: ما معتقديم كه اسم مفعول از دايره نزاع خارج است، زيرا ما وقتى موارد اسم مفعول را ملاحظه مى كنيم مى بينيم اسم مفعول داراى يك ضابطه كلّى نيست. بعضى از موارد آن فقط درخصوص متلبّس بالمبدأ في الحال استعمال مى شود و حقيقت است و بعضى از موارد ديگر آن در ماانقضى عنه المبدأ نيز به صورت حقيقت استعمال مى شود، مثلا اگر زيد ده سال قبل عَمر را كشته باشد مى گوييم: «عمروٌ مقتول زيد» با اين كه ده سال از مسأله قتل گذشته است. و يا اگر پارچه اى را عَمر بافته باشد بعد از ده سال مى گوييم: «هذا مصنوع عمرو» و يا اگر كتابى را كسى نوشته باشد بعد از ده سال مى گوييم: «هذا مكتوب فلان». ولى در بعضى از موارد اسم مفعول اين گونه نيست مثلا اگر زيد ديروز خانه اش را فروخته باشد، امروز نمى گويند: «اين خانه مملوك زيد است» با اين كه يك روز فاصله شده است. بنابراين در اسم مفعول، يك ضابطه كلّى نداريم.
امّا در اسم زمان و مكان ترديدى نيست كه براى اعم از منقضى وضع شده و مفاد آنها معنايى اعم است.
در اسم آلت هم ـ مثل مقراض و مفتاح ـ ايشان مى فرمايد: موضوع له اين نيست كه بالفعل آليت براى قرض و فتح داشته باشد. «مقراض» يعنى «ما اُعدّ للقرض» يعنى آنچه مهيّا و آماده شده براى بريدن و قطع. اطلاق «مفتاح» بر «كليد» به اين جهت نيست كه قفلى با آن باز شده بلكه بدان جهت است كه آمادگى دارد قفل بهوسيله آن

(الصفحة368)

باز شود و همين اندازه در تحقّق عنوان مفتاح و اسم آلت كفايت مى كند.
صيغه مبالغه هم به معناى ذاتى است كه كثيراً اتّصاف به مبدأ پيدا كرده و مبدأ از آن تحقّق پيدا كرده باشد، لذا اسم مبالغه هم از محلّ نزاع خارج است.
درنتيجه صاحب فصول (رحمه الله) مى فرمايد: اين قسم از مشتقات از محلّ نزاع خارجند و تنها اسم فاعل و صفت مشبّهه داخل در محلّ نزاع مى باشند.(1)

پاسخ مرحوم آخوند از دليل سوّم صاحب فصول (رحمه الله)
مرحوم آخوند، از كلام صاحب فصول (رحمه الله) دو جواب ذكر كرده است:
اوّلا: اين معانى كه شما براى اين الفاظ ذكر كرديد آيا از جانب خودتان فرض كرده ايد يا معتقديد اين معانى مورد اتّفاق همه است؟
اگر خودتان مى گوييد: «اسم زمان و مكان، حقيقت در اعم است»، اين چه دلالتى دارد بر اين كه اسم زمان و مكان از محلّ نزاع خارج است؟
و اگر مى خواهيد بگوييد: «اين مسأله مورد اتّفاق همه است كه اسم زمان و مكان حقيقت در اعم است، پس از محلّ نزاع خارج است». ما مى گوييم: خير، اتّفاق همه بر اين مسأله قائم نشده است و اسم زمان و مكان داخل در محلّ نزاع است.
خلاصه اين كه صاحب فصول (رحمه الله) گمان كرده آنچه خود معتقد است، مورد اتفاق همگان مى باشد در حالى كه مسأله به اين صورت نيست.
ثانياً: بين مبادى افعال، اختلاف وجود دارد: بعضى از مبادى داراى جنبه فعليت و بعضى داراى جنبه شأنيت و بعضى هم داراى جنبه حرفه و بعضى داراى جنبه صناعت و بعضى داراى جنبه ملكه مى باشند. مثلا عدالت به عنوان مبدئى است كه داراى جنبه ملكه مى باشد. و آن عبارت از قوه اى راسخه در نفس انسانى است كه بهوسيله آن در انسان يك حالت اعتصام در مقابل گناه حاصل مى شود. و مثلا تجارت داراى جنبه

1 ـ الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة، ص59

(الصفحة369)

حرفه و نجّارى ـ به معناى مصدرى ـ داراى جنبه صناعت است. و اختلاف بين مبادى سبب نمى شود كه اين ها از محلّ نزاع خارج باشند بلكه سبب مى شود كه عنوان منقضى تغيير پيدا كند، مثلا انسانى كه ضرب از او صادر شده، به مجرّد تمام شدن ضرب، ضرب از او منقضى مى شود، زيرا ضرب يك مبدأ فعلى است، مبدئى است كه با فعليتش تحقّق پيدا مى كند و سپس منعدم مى شود و بعد از انعدام، عنوان «انقضى عنه المبدأ» صدق مى كند. ولى در باب عدالت ـ كه يك ملكه راسخه است ـ در صورتى «انقضى عنه المبدأ» صدق مى كند كه اين ملكه از بين برود و اين قوه راسخه منقضى شود. روشن است كه ملكه به اين زودى از بين نمى رود. و يا مثلا كسى كه حرفه اش تجارت است، اگر شبى در منزل نشسته با زن و بچه اش شام مى خورد نمى توان گفت: «انقضى عنه المبدأ، زيرا الآن شب است و تجارت مربوط به روز است»، بلكه «انقضى عنه المبدأ» در صورتى صدق مى كند كه حرفه او تغيير كند، يعنى تجارت را كنار بگذارد و كار ديگرى را شروع كند. درنتيجه عنوان «انقضى عنه المبدأ» به لحاظ مبادى فرق مى كند و ما نبايد همه مبادى را يكسان ملاحظه كنيم.(1)
يكى از مثالهايى كه در اين زمينه مطرح است مثال درباره مقتول است، كه مرحوم صاحب فصول نيز آن را مطرح كرد، از ايشان سؤال مى كنيم: مقصود شما از «مقتول» چيست؟ اگر مقصود همان قتل به معناى فعلى است، چنانچه حالا بخواهيد بگوييد: «هذا مقتول زيد» اين مبتنى بر نزاع در اين است كه آيا مشتق در اعم هم حقيقت است يا نه؟
ولى اگر مراد از «هذا مقتول زيد» اين باشد كه «هذا زهق روحه بيد زيد»، اين معنايى است كه تا هزار سال هم به صورت حقيقت صدق مى كند.
در مورد «مضروب» هم به دو صورت مى توان تصور كرد:
اگر «مضروب» را به معناى فعلى معنا كنيم، همان گونه كه در ضارب، عنوان

1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص58 و 59

(الصفحة370)

«انقضى عنه الضرب» وجود دارد در «مضروب» نيز «انقضى عنه المضروبية» وجود دارد. ضاربيت و مضروبيت متقابل با هم مى باشند و اگر در يكى «انقضى...» صدق كرد در ديگرى هم صدق مى كند.
ولى اگر «مضروب» را به معناى «من وقع عليه الضرب» به يك معناى مستمر معنا كنيم اين ديگر «انقضى...» ندارد.
بنابراين در كلام صاحب فصول (رحمه الله) يك چنين خلطى صورت گرفته است. درنتيجه در اين مسأله حق با مرحوم آخوند است كه ما نمى توانيم دايره مشتق را به اسم فاعل و صفت مشبهه و بعضى از مصادرى كه به معناى اسم فاعل مى باشند اختصاص دهيم بلكه مشتق داراى معناى وسيعى است، البته در مورد خصوص اسم زمان نكته اى وجود دارد كه در مقدّمه مستقلى پيرامون آن بحث خواهيم كرد.

دخول عناوين ديگر در محلّ نزاع
از مشتقات ادبيه كه بگذريم عناوين ديگرى نيز در محل نزاع باب مشتق داخلند.
يكى از اين عناوين، عنوان نسبت ـ مثل قمّى ـ است. قمّى يك عنوان جارى بر ذات است. در «زيد قمّى»، زيد با قمّى بودن اتحاد دارد. موارد نسبت، خواه نسبت به شهر باشد ـ مانند قمى ـ يا نسبت به شغل باشد ـ مانند حمّامى ـ با وجود اين كه از نظر ادبى مشتق نيستند ولى ملاك بحث در اين جا جريان دارد.
يكى ديگر از مواردى كه ملاك بحث در آن جريان دارد، عناوين زوج، زوجه، حرّ و رقّ است كه اين ها نيز از نظر ادبى جنبه اشتقاقى ندارند، خصوصاً كلمه حرّ و رقّ كه هيچ نوع اشتقاقى در آنها تصور نمى شود. اين گونه عناوين نيز در محلّ نزاع داخلند.
فقهاء در مورد زوج و زوجه شاهدى نيز ذكر كرده اند. اين شاهد را ابتدا علاّمه در قواعد مطرح كرده و سپس فرزند ايشان، فخرالمحقّقين در كتاب ايضاح مبناى مسأله را بيان كرده و مبنا را همين نزاع در باب مشتق قرار داده است.
مسأله اين است كه اگر كسى داراى دو زوجه كبيره باشد، سپس دختربچه

(الصفحة371)

شيرخوارى را ـ با وجود مصلحت و موافقت ولى ـ به نكاح خود درآورد، پس از آن هر دو زوجه كبيره، اين دختربچه را در حدّ رضاع محرّم شير بدهند ولى شير دادن آنان به نحو تعاقب باشد، يعنى يكى از آن دو، اوّل به اندازه رضاع محرّم شير بدهد و سپس او را در اختيار ديگرى قرار دهد و او نيز دختربچه را به اندازه رضاع محرّم شير بدهد، فخرالمحقّقين مى گويد: در اين جا بدون اشكال، زوجه صغيره و زوجه كبيره اولى، به مجرّد رضاع كبيره اُولى بر مرد حرام مى شوند ولى حرمت زوجه كبيره ثانيه ـ كه پس از كبيره اُولى، بچه را شير داده ـ مبتنى بر نزاع در باب مشتق است. اگر مشتق را حقيقت در «ما انقضى عنه المبدأ» هم بدانيم، زوجه كبيره ثانيه هم حرام مى شود ولى اگر مشتق را حقيقت درخصوص متلبّس بالمبدأ في الحال بدانيم، وجهى براى حرمت زوجه كبيره دوّم باقى نمى ماند.(1)
در اين جا ما بايد در ارتباط با حرمت هريك از اين سه زوجه بحث كنيم تا برايمان روشن شود حرمت كدام يك از اينان مبتنى بر مسأله مشتق است.
امّا در ارتباط با كبيره اُولى و صغيره، ما فعلا اين معنا را ـ با قطع نظر از دليل آن كه آيا اجماع است يا روايت يا مقتضاى قاعده است ـ مسلّم مى گيريم كه به مجرّد تحقّق رضاع از كبيره اُولى نسبت به صغيره، اين دو از زوجيّت خارج مى شوند و بر اين شوهر حرمت ابدى پيدا مى كنند، به گونه اى كه اگر بعداً هم بخواهد با هريك از اين دو ازدواج كند نمى تواند. در اين جا حرمت ابديّه اى كه ملازم با انفساخ زوجيّت ـ هم نسبت به

1 ـ مرحوم آخوند وقتى اين مسأله را نقل مى كند قيد «مع الدخول بالكبيرتين» را نيز اضافه مى كند ولى ديگران كه اين مسأله را نقل مى كنند مى گويند: «مع الدخول بإحدى الكبيرتين» و ما در بحث هاى خود خواهيم گفت كه هيچ يك از اين دو عبارت درست نيست بلكه ملاك مسأله «دخول به كبيره اُولى» است و «دخول به كبيره ثانيه» هيچ دخالتى در حكم ندارد. البته اين «اُولى و ثانيه» كه ذكر مى كنيم مراد اولين شيردهنده و دومين شيردهنده است. نه اين كه مراد از «اُولى»، اولين كبيره اى باشد كه به نكاح خود درآورده و مراد از «ثانيه» دومين كبيره اى باشد كه نكاح كرده است. رجوع شودبه كفاية الاُصول، ج1، ص59 و 60 و نيز رجوع شود به إيضاح الفوائد في شرح القواعد، ج3، ص51 و 52

(الصفحة372)

كبيره و هم نسبت به صغيره ـ است تحقّق پيدا كرده است. بنابراين صغيره در زمانى در اختيار زوجه كبيره ثانيه قرار مى گيرد كه زوجيّت فعليه اش را از دست داده و بر اين شوهر حرمت ابدى پيدا كرده است آنچه از مسأله به ما ارتباط دارد همين جاست.
فخرالمحقّقين (رحمه الله) در كتاب ايضاح مى گويد:
والد من ـ يعنى مرحوم علاّمه ـ و ابن ادريس (رحمه الله) معتقدند زوجه كبيره ثانيه نيز بهواسطه رضاع حرام مى شود، زيرا اينان عقيده دارند كه مشتق، حقيقت در اعم از متلبّس و منقضى است و چون ملاك بحث مشتق، در مورد عنوان «زوجه» هم جريان دارد «زوجه» نيز حقيقت در اعم از متلبّس و منقضى است. بنابراين وقتى صغيره در اختيار كبيره ثانيه قرار مى گيرد و او را شير مى دهد بر كبيره ثانيه عنوان «اُمّ الزوجة الحقيقية» تطبيق مى كند و «اُمّ الزوجة» يكى از محرّمات ابديه است. درنتيجه كبيره ثانيه نيز حرام مى شود و زوجيّت او از بين مى رود. بنابراين مسأله انفساخ زوجيّت زوجه كبيره ثانيه مبتنى بر نزاع در باب مشتق است. اگر كسى مشتق را حقيقت درخصوص متلبّس بالمبدأ في الحال بداند، زوجه كبيره ثانيه حرام نمى شود، زيرا وقتى صغيره را شير مى دهد زوجيّت صغيره نسبت به اين مرد منفسخ شده و بر كبيره ثانيه عنوان «اُمّ الزوجة» صدق نمى كند. و اگر كسى قائل شود كه مشتق، حقيقت در اعم است بايد كبيره ثانيه را هم حرام بداند، زيرا در موقع شيردادن كبيره ثانيه عنوان «اُمّ الزّوجة» بر او صادق است.
بنابراين آنچه مرحوم آخوند و ديگران مى خواهند از اين مسأله استفاده كنند همان جهتى است كه مربوط به كبيره ثانيه است.
ما براى اين كه مسأله قدرى روشن شود لازم مى دانيم كه در مورد زوجه كبيره اُولى و زوجه صغيره نيز بحثى داشته باشيم تا ببينيم علت حرمت آن دو چيست؟ لذا براى روشن شدن اين مسأله، مورد را در جايى فرض مى كنيم كه كبيره ثانيه وجود نداشته باشد، يعنى اگر كسى يك زوجه كبيره و يك زوجه صغيره داشته باشد و زوجه كبيره، زوجه صغيره را شير بدهد آيا هر دو براى او حرام مى شوند؟


(الصفحة373)

ظاهراً كسى در اين جا مخالفت نكرده و همه معتقدند هم كبيره حرام مى شود و هم صغيره ولى آيا علت آن چيست؟
مرحوم فخرالمحقّقين در ايضاح، علت آن را اجماع قرار داده است و كارى به اين كه مخالف يا موافق قاعده است ندارد.
ولى وقتى ما سراغ روايات مى رويم مى بينيم چند روايت صحيح معتبر در اين زمينه وارد شده كه مى گويند: «هم زوجه كبيره و هم زوجه صغيره بر اين مرد حرام مى شوند». روشن است كه اگر روايت صحيحى بر يك مطلبى دلالت كرد ما به آن روايت اخذ مى كنيم، هرچند مخالف اصول و قواعد باشد. اتفاقاً در اين جا چند روايت صحيح وجود دارد كه هم ازنظر سند و هم از نظر دلالت قابل اعتمادند و مناقشه اى در آنها صورت نگرفته است.(1)
بحث در اين است كه اگر اجماع و روايات صحيح در كار نبودند آيا ما بر اساس قواعد عامه و عناوينى كه در قرآن كريم در مورد زنهاى محرّمه وارد شده چگونه حكم مى كرديم؟

بحث در ارتباط با حرمت صغيره
در ارتباط با صغيره مسأله روشن است يعنى وقتى اين كبيره، صغيره را ـ به حدّ رضاع محرّم ـ ارضاع كرد، بدون اشكال، صغيره حرام مى شود زيرا اين شيرى كه صغيره از آن استفاده مى كند دو صورت دارد:
صورت اوّل: اين است كه شير از خود اين شوهر باشد يعنى شوهر با اين كبيره وطى كرده و بچه اى از او به دنيا آمده، حال اين زن از شير همان بچه، زوجه صغيره را هم ارضاع كرده است. در اين صورت علت حرمت صغيره اين است كه اين صغيره به عنوان «بنت» براى شوهر خود مى شود، زيرا وقتى شير از مرد باشد و با اين شير، رضاعْ

1 ـ رجوع شود به: وسائل الشيعة، ج14، ص302 و 305 (باب 10 و 14 من أبواب ما يحرم بالرضاع).

(الصفحة374)

تحقّق پيدا كند، اگر با اين شير يك دختر اجنبى را ارضاع مى كرد، آن دختر به عنوان دختر رضاعى اين مرد به حساب آمده و نسبت به اين مرد حرمت پيدا مى كرد. حالا هم زوجه صغيره عنوان «بنت» براى شوهر خود پيدا كرده و زوجيّت بين او و شوهرش منفسخ مى شود، زيرا جمع بين بنتيت و زوجيّت امكان ندارد.
صورت دوّم: اين است كه اين شير از اين شوهر نيست. مثلا اين زن از شوهر قبلى بچّه دار شده و سپس از او طلاق گرفته و پس از تمام شدن عدّه با شوهر جديد ازدواج كرده است. حال اين مرد زوجه صغيره اى گرفته و در اختيار اين زن قرار داده تا با شير شوهر قبلى اش او را شير دهد. اين جا هم زوجه صغيره حرام مى شود، البته نه به عنوان «بنت» زيرا اين شير مال شوهر قبلى بوده است بلكه در اين صورت، زوجه صغيره، دختر زوجه كبيره مى شود و چون عنوان «ربيبه» پيدا مى كند براى اين شوهر حرام مى شود.
ولى در اين دو صورت، شرط حرمت صغيره اين است كه زوجه كبيره شيردهنده ـ يعنى زوجه اُولى ـ مدخول بها باشد، اين صغيره چه بخواهد عنوان «بنت» داشته باشد و چه عنوان «ربيبه»، بايد زوجه كبيره اُولى مدخول بها باشد، زيرا اگر دخول دركار نباشد، شير آن زن از اين مرد نخواهد بود و اگر بخواهد شير از اين مرد باشد حتماً بايد دخولى صورت گرفته و حملى و وضع حملى دركار باشد تا به دنبال آن شير پيدا شود. بنابراين اگر اين صغيره بخواهد عنوان «بنت» براى زوج داشته باشد بايد مرد به كبيره اُولى دخول كرده باشد. همچنين اگر صغيره بخواهد با شير خوردن از كبيره اُولى به عنوان «ربيبه» براى مرد حرام شود، بايد اين مرد به كبيره اُولى دخول كرده باشد زيرا «ربيبه» در صورتى براى مرد حرام است كه آن مرد به مادرش دخول كرده باشد. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: {و ربائبكم اللاتى في حجوركم من نساءكم اللاتى دخلتم بهنّ}(1) بنابراين هر «ربيبه»اى حرام نيست بلكه حرمت در مورد «ربيبه»اى است كه

1 ـ النساء: 23

(الصفحة375)

مادرش مدخول بها باشد. به خلاف مسأله «اُمّ الزوجة» كه در حرمت آن هيچ چيزى نقش ندارد. اگر كسى زنى را براى خود عقد كرد، به مجرد عقد، مادر آن زن براى اين مرد حرام مى شود و دخول نقشى ندارد. ولى در مسأله حرمت «ربيبه» دخول به اُمّ به مقتضاى آيه شريفه {و ربائبكم اللاتى فى حجوركم من نساءكم اللاتى دخلتم بهنّ}(1) مدخليت دارد.
نتيجه اين كه بايد كبيره اُولى، مدخول بها باشد چه بخواهد اين صغيره بنابر عنوان «ربيبه» بر اين مرد حرام شود و چه بخواهد بنابر عنوان «بنت» حرمت پيدا كند.
نكته اى در ارتباط با ربيبه: در مسأله «ربيبه» بايد به اين نكته توجه داشت كه «ربيبه» به معناى «بنت الزوجة» است و در اين «زوجه» فعليت شرط نيست. مثلا اگر كسى با زنى ازدواج كرد و بعد از دخول، او را طلاق داد و اين زن، شوهر ديگرى اختيار كرد و از آن شوهر دخترى پيدا كرد، اين دختر به عنوان «ربيبه» براى شوهر اوّل است و شوهر اوّل نمى تواند با او ازدواج كند اين زن وقتى بعد از ازدواج با اين مرد، شوهر ديگرى كرد و از او دخترى پيدا كرد، اين دختر به اعتبار اين كه دختر كسى است كه زمانى زوجه اين مرد بوده و اين مرد به او دخول كرده، عنوان ربيبه براى اين مرد را پيدا مى كند و بر اين مرد حرام مى شود. «ربيبه» از اين جهت مانند «اُمّ الزوجة» است، زوجه وقتى زوجيّتش از بين برود، حرمت بنت او ابدى است همان طور كه حرمت اُمّ او ابدى است. لذا در مسأله «ربيبه» نبايد مسأله مشتق را مطرح كرد، زيرا اگر چه آن زن، ديگر زوجه مرد اوّل به حساب نمى آيد ولى در حرمت «ربيبه» زوجيّت فعليّه لازم نيست، بلكه همين كه در زمانى از زمان ها زوجيّت بين زن با مرد اوّل تحقّق داشته باشد در حرمت «ربيبه» كفايت مى كند، خواه اين زمان، قبل از زوجيّت با مرد باشد يا بعد از آن، همان طور كه دختر شوهر قبلى براى اين مرد عنوان «ربيبه» را دارد و در صورتى كه اين مرد به مادرش دخول كند، نكاح با اين دختر برايش حرام است، دختر شوهر بعدى

1 ـ النساء: 23

(الصفحة376)

هم همين حكم را دارد. هيچ فرقى ميان اين دو نيست. ملاك در «ربيبه» اين است كه مادرش در زمانى از زمانها زوجه اين مرد باشد و اين مرد به او دخول كرده باشد. لذا مسأله «ربيبه» از نظر اعتبار هم مسأله بعيدى نيست. ملاك، زوجيّت مادر و مدخول بها بودن اوست.
درنتيجه اگر زوجه كبيره، زوجه صغيره را شير داد، زوجه صغيره بدون اشكال حرام مى شود ولى بحث در اين است كه آيا حرمت كبيره اُولى را مى توان - مانند كبيره ثانيه ـ روى مسأله مشتق پياده كرد؟ يا اين كه حرمت كبيره اُولى ربطى به مسأله مشتق ندارد؟
صاحب جواهر (رحمه الله) و بعضى از بزرگان ديگر خواسته اند بين كبيره اولى و كبيره ثانيه  ـ ازنظر ارتباط با مسأله مشتق ـ فرق قائل شوند و بگويند: حرمت كبيره ثانيه، مبتنى بر نزاع در باب مشتق است لذا حرمتش محلّ خلاف است، زيرا در باب مشتق، اختلاف وجود دارد، ولى حرمت كبيره اُولى ربطى به باب مشتق ندارد به همين جهت حرمت آن گويا مورد اتّفاق است و كسى در آن اختلاف نكرده است. يك راه را بعض الأعاظم ذكر كرده و راهى شبيه به آن را صاحب جواهر (رحمه الله) مطرح كرده است.
اگر اين دو يا يكى از اين دو حرفشان تمام باشد ما مى گوييم: مسأله حرمت كبيره اُولى بنابر قاعده درست است و نيازى به اجماع و روايت صحيحه نداريم. كبيره اُولى غير از كبيره ثانيه است. حرمت كبيره ثانيه مبتنى بر بحث مشتق است ولى حرمت كبيره اُولى طبق قاعده است. امّا اگر توانستيم در اين دو راه مناقشه وارد كنيم، راه مسأله منحصربه اجماع و نص مى شود. در مسأله اى هم كه نص صحيح داشته باشيم، اجماعْ اصالت ندارد و راه اثبات حرمت كبيره اُولى منحصر به نص مى شود.

بحث در ارتباط با حرمت كبيره اُولى
در بحث پيرامون حرمت صغيره گفتيم: بين «بنت الزوجة» و «اُمّ الزوجة» از يك جهت اشتراك وجود دارد و آن اين است كه زوجه ـ هرچند از زوجيّت خارج شود ـ

(الصفحة377)

حرمت بنت و اُمّ او ابدى است. اگر كسى زوجه خود را طلاق داد، نكاح اُمّ الزوجة براى او حلال نمى شود. اُمّ الزوجة غير از اُخت الزوجة است. در اُخت الزوجة آنچه حرام است خود اُخت الزوجة نيست بلكه {أن تجمعوا بين الاُختين}(1) حرام است. هروقت عنوان جمع تحقّق پيدا نكند مانعى ندارد، لذا شخص مى تواند همسرش را طلاق دهد و با خواهر آن زن ازدواج كند ولى در اُمّ الزوجة، مسأله به اين صورت نيست، بلكه به مجرّد تحقّق زوجيّت، حرمت ابدى اُم الزوجة نيز تحقّق پيدا مى كند.
امّا بين «بنت الزوجة» و «اُم الزوجة» يك فرق دقيق هم وجود دارد و آن اين است كه «بنت الزوجة» ـ خواه بنت، قبل از زوجيّت و دخول به زوجه تحقّق پيدا كرده باشد يا بعد از زوجيّت و دخول به او ـ بر اين مرد حرام است و به عبارت علمى: در «بنت الزوجة» لازم نيست «بنت بودن» همراه با «زوجيّت» باشد. خير، «بنت من تكون زوجةً»، بعد از آنكه زوجيّت تحقّق پيدا كرد حرام مى شود، «بنت من كانت زوجةً» هم حرام است و درحال «بنت بودن» لازم نيست «زوجيّت» تحقّق داشته باشد. ولى در «اُمّ الزوجة» مسأله اين طور نيست. «اُمّ الزوجة» بايد «اُمّ بودنش» با زوجيّت همراه باشد يعنى در حال زوجيّت، اُمّ بودن تحقّق داشته باشد. امّا در اُمّ الزوجة ممكن است بتوانيم اين فرض را بكنيم ـ اگر چه ازنظر فقهى اين طور نيست ـ كه اگر زوجه انسان، مادرى رضاعى پيدا كرد، اين امّ برايش محرّم نيست، به خلاف بنت الزوجة. امّا ملاك در ام الزوجة، «اُمّ من كانت زوجة» نيست، خير آن جا اضافه فعليه مى خواهد يعنى بايد در حال زوجيّت، اُمّيّت تحقّق داشته باشد. البته اگر همين معنا تحقّق پيدا كرد ديگر براى هميشه حرمت دارد هرچند زوجيّت از بين برود.
بنابراين مسأله در باب صغيره روشن است ولى حرمت كبيره اُولى ـ با قطع نظر از اجماع و روايات ـ روى چه ملاكى است؟ يعنى اگر اجماعى كه فخرالمحقّقين ادعا كرده وجود نداشت و روايات صحيحه معتبره هم وجود نداشت ما روى چه ملاكى حكم به

1 ـ النساء: 23

(الصفحة378)

حرمت كبيره اولى مى كرديم؟
بعضى از بزرگان گفته اند: حرمت كبيره اُولى طبق قاعده است و ما لازم نيست به اجماع و روايات تمسك كنيم. و آن قاعده اين است كه اُمّ الزوجة حرام است و به مشتق هم كارى نداريم، امّ الزوجة الفعلية بدون اشكال حرام است كارى نداريم كه آيا امّ الزوجة اى كه زوجيّت او منقضى شده ـ مثل كبيره ثانيه ـ حرام است يا نه؟
ولى آيا چگونه بر كبيره اُولى عنوان امّ الزوجة صدق مى كند؟ در اين زمينه دو تقريب وجود دارد، يكى از بعض الأعاظم (رحمه الله) و ديگرى از صاحب جواهر (رحمه الله).

نظريه بعض الأعاظم
بعض الأعاظم (رحمه الله) گويا يك مسأله عقلى در اين جا مطرح كرده است ايشان مى فرمايد: انتفاء زوجيّت در مورد زوجه كبيره اولى به جهت اين است كه كبيره اُولى نسبت به صغيره، عنوان «اُمّ» و صغيره عنوان «بنت» را پيدا مى كند و «امّيّت» و «بنتيّت» ـ مانند ابوّت و بنوّت ـ از متضايفان مى باشند و متضايفان بايد در رتبه واحدى باشند كه اين مسأله در مورد «امّيّت» و «بنتيّت» وجود دارد. درنتيجه «امّيّت» و «بنتيّت» در رتبه سبب و «انتفاء زوجيّت» در رتبه مسبّب قرار مى گيرند.
بعض الأعاظم (رحمه الله) براى اثبات مدّعاى خود دو مطلب عقلى زير را نيز به مطلب فوق ضميمه كرده است:
مطلب اوّل: اين است كه رتبه مسبّب، متأخّر از سبب است و اين دو نمى توانند در رتبه واحدى قرار گيرند، بنابراين انتفاء زوجيّت كه به عنوان مسبّب مطرح است رتبه اش از «اُمّيّت» و «بنتيّت» ـ كه به عنوان سبب مى باشند ـ متأخّر است. درنتيجه مسبّب دررتبه سبب نيست.
مطلب دوّم: حال كه مسبّب در رتبه سبب تحقّق ندارد، پس چه چيزى در رتبه سبب تحقّق دارد؟
ايشان مى فرمايد: در اين جا ناچاريم بگوييم نقيض مسبّب تحقّق دارد زيرا ارتفاع

(الصفحة379)

نقيضين محال است و اگر خود مسبّب در رتبه سبب نيست، ناگزير بايد نقيض مسبّب در رتبه سبب باشد و الاّ ارتفاع نقيضين لازم مى آيد.
بنابراين اگر انتفاء زوجيّت ـ به عنوان مسبّب ـ دررتبه سبب ـ كه عبارت از اُمّيّت و بنتيّت است ـ وجود ندارد پس بايد نقيض انتفاء زوجيّت ـ كه عبارت از خود زوجيّت است ـ در رتبه سبب وجود داشته باشد. درنتيجه، در رتبه سبب، زوجيّت وجود دارد زيرا زوجيّت، نقيض انتفاء زوجيّت است. بنابراين در رتبه سبب، عنوان اُمّ الزوجه حقيقى تحقّق دارد بدون اين كه مسأله مبتنى بر نزاع در باب مشتق باشد. اُمّ الزوجة، اُمّ من كانت زوجة نيست بلكه در همان جايى كه اُمّيّت هست زوجيّت هم هست. و اُمّ الزوجة يكى از محرّمات ابدى است.(1)

بررسى كلام بعض الأعاظم (رحمه الله):
اگر بخواهيم كلام بعض الأعاظم (رحمه الله) را با ديدعقلى و خارج از دايره فهم عرفى بررسى كنيم، حرف صحيحى است ولى آنچه ايشان مى فرمايد كه رتبه مسبّب متأخّر از رتبه سبب است، مسأله اى عقلى و خارج از دايره فهم عرفى است. عناوينى كه به عنوان محرمات ابديه در قرآن و روايات مطرح شده، عناوينى است كه ـ مانند ساير عناوين اخذ شده در موضوعات احكام ـ بايد از عرف گرفته شوند. وقتى به عرف مراجعه كنيم، آيا عرف در اين جا مى گويد: «اُمّ الزوجة تحقّق دارد»؟ يعنى آيا عرف، اُمّيّت و زوجيّت را با هم مجتمع مى بينيد؟ ما وقتى به عرف مراجعه كنيم مى بينيم عرف اين حرف را تخطئه مى كند. بلى اگر مسأله عقلى بود و ما مى خواستيم با ملاكات عقلى و براهين عقلى مسأله را بررسى كنيم، حرف بعض الأعاظم (رحمه الله) حرف خوبى بود ولى مسأله عرفى است نه عقلى و عرف در اين جا كبيره اولى را «اُمّ الزوجة الفعلية» به حساب نمى آورد بلكه «اُمّ من كانت زوجة» به حساب مى آورد، «اُمّ الزّوجة الفعليّة» را بايد با اين دقّت هاى

1 ـ بدائع الأفكار للمحقّق العراقي، ج1، ص161) و نهاية الأفكار، ج1، ص131.

(الصفحة380)

عقلى به دست آوريم. اين مسأله، مانند مسأله خون است، لباس سفيدى كه خون به آن اصابت كرده و چندبار شسته شده ولى باز هم انسان مشاهده مى كند كه رنگ ضعيفى از خون باقى مانده است در اين جا اگر به عقل مراجعه كنيم، عقل مى گويد: اين رنگ ضعيف، اجزاء ريز همان خون است و نمى شود خون از بين رفته باشد و رنگ ضعيف باقى باشد ولى وقتى به عرف مراجعه مى كنيم، عرف اين مسأله را نمى پذيرد. عرف مى گويد: «خون وجود ندارد» و وقتى خون وجود نداشت عنوان «الدم نجس» اين لباس را نمى گيرد.

نظريه صاحب جواهر (رحمه الله)
صاحب جواهر (رحمه الله) مى فرمايد: ما نمى گوييم: «اُمّيّت» و «بنتيّت» سببيّت براى انتفاء زوجيّت دارد، تا رتبه انتفاء زوجيّت، متأخّر از رتبه «اُمّيّت» و «بنتيّت» باشد، بلكه ما مى گوييم: «اُمّيّت» و «بنتيّت» و «انتفاء زوجيّت» به عنوان معلول رضاع مى باشند، ولى اين سه درعرض يكديگرند. ايشان مى فرمايد: اگر بخواهيم با نظر دقيق حساب كنيم عنوان «اُمّ الزوجة» تحقّق پيدا نمى كند، زيرا «اُمّيّت» در عرض «انتفاء زوجيّت» است و اين دو، معلول براى يك علت مى باشند كه آن علّت، عبارت از رضاع محرِّم است. ولى آيا از نظر زمان بين «اُمّيّت» و «بنتيّت» و بين زوجيّت فاصله اى وجود دارد يا اتصال در كار است؟ اصل زوجيّت تا كجا امتداد دارد؟ اين طور نيست كه بين زوجيّت و امّيّت و بنتيّت فاصله زمانى تحقّق داشته باشد. بلى در مورد كبيره ثانيه فاصله زمانى وجود دارد، زيرا وقتى صغيره در اختيار كبيره ثانيه قرار مى گيرد، صغيره، ديگر عنوان زوجيّت ندارد و كبيره ثانيه مادر كسى به حساب مى آيد كه قبلا زوجه اين مرد بوده است و چندروزى ـ مدتى كه شير خورده ـ در اين جا فاصله شده است. يعنى بين انتفاء زوجيّت و بين تحقّق رضاع محرِّم چند روزى فاصله شده است لذا در مورد كبيره ثانيه بايد بگوييم: «اُمّ من كانت زوجة».
ولى در مورد كبيره اُولى، بين زوجيّت و امّيّت و بنتيّتى كه معلول رضاع محرّم

<<        فهرست        >>